کتاب بلندی های بادگیر، رمانی سرشار از عشق آتشین واثر امیلی برونته است. داستان عشق هیث کلیف و کاترین ارنشا که با مشکلات زیادی روبرو هستند. عشقی نافرجام که سرانجام دو عاشق و بسیاری از اطرافیانشان را به نابودی می کشاند. در بخشی از کتاب بلندی های بادگیر می خوانیم: برای لحظه ای فکر کردم او خطاب به من سخن می گوید، و در حالی که بسیار خشمگین بودم، به سوی این آدم رذل سالخورده پیش رفتم و چیزی نمانده بود که با لگد او را از اتاق بیرون بیندازم. اما خانم هیت کلیف با جوابی که داد، مرا متوقف کرد. او گفت: «پیرمرد ریاکار نفرت انگیزا وقتی اسم جهنم را می آوری نمی ترسی از این که خودت هم به آنجا بروی؟ به تو اخطار می کنم که از عصبانی کردن من بپرهیزی والا بلایی به سرت می آورم که حظ کنی. صبر کن ببینم جوزف، ببین.»
سیده مریم فلاح مهدی نژاد
یه کتاب کلاسیک بسیار زیبا
دیدگاه خود را بنویسید