کتاب هیچ کس از آینده خبر نداره انتشارت آتیسا

در این کتاب به دنبال اعتراف به گناهانم نیستم، بلکه فقط می خواهم بگویم چرا و چگونه لازم بود این تحول بنیادی در زندگی ما روی دهد. راستش را بخواهید نمی دانم چگونه می خواهم بدون گریستن و از حال رفتن ماجرا را بازگو کنم. دوست دارم باور کنم روزی آنقدر قوی خواهم بود که بتوانم روی پاهای خود بایستم و ببینم شکاف ها از کجا ایجاد شدند، هر اختلاف از کجا در رابطه ما ریشه دواند و سال ها مانند موش طنابهایی را جوید که ما را به هم متصل نگه می داشت تا سرانجام کارمان به جدایی کشید، اما امروز آن روز نیست؛ مانند بسیاری از زوجها تلاش کردیم اختلاف های خود را در زمینه فرزندان، کار و بخشهای متغیر شخصیتمان حل کنیم. هر کس از بیرون به ما نگاه می کرد، به تحسین ما زبان می گشود؛ زیرا رابطه صمیمی ما از نگاه هیچ کس پنهان نبود، حتی غریبه ها؛ اما دوستی و رابطه عاشقانه دو مقوله کاملا متفاوت هستند. در نهایت ما به دو موجود کاملا متفاوت تبدیل شدیم و این تفاوت به این معنا بود که باید تسلیم واقعیت شویم و امروز می بینم که این اتفاق افتاده است و من تسلیم شده ام.